ادبیات و فرهنگ
بر قلّه ها هنوز
خون می چکد در آینه ی صبح
خورشید به قامت مردی سترگ
فراز کچّه ی لرده
دریا
عرق نشسته هنوز از شرم
شب
از پچ پچ حرامیان بیدار
مردی میان دشت پر آشوب
جام خیال دونان را زهر
مردی میان کوه
آتشفشان
یک سینه خشم
یک دشت توفان
استوار
صخره ی گداخته ی پولاد
از کوره ی دشتستان
پژواک کل و گلوله می آید
و شیهه ی اسبی
که با نعل
کوهستان را ستاره می کارد
هاااای گیسکان !
سر کن
شعر شکوه انسان را
شعر حماسه
عشق
وطن
آزادی
شعر همیشه ی انسان را
بنار آب شیرین – مهر 1377